کوک کن ساعتِ خویش(شعر زیبا)
www.Different-web.ir

 

 

نویسنده : آرمان
تاریخ : دو شنبه 20 آبان 1392
نظـــــــــــــــــرات

کوک کن ساعتِ خویش

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش

که مـؤذّن، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

و در آغوش سحر رفته به خواب

کوک کن ساعتِ خویش

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

که سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش

که سحرگاه کسی

بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست

که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او

برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش

رفتگر مُرده و این کوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش

ماکیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . . ـ

خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش

که در این شهر، دگر مستی نیست

که تو وقتِ سحر، ـ

آنگاه که از میکده برمیگردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر

و در این شهر سحرخیزی نیست

و سحر نزدیک است  

سعید علیزاده پروین

تعداد بازدید از این مطلب: 90


نویسنده : آرمان
تاریخ : دو شنبه 20 آبان 1392
نظـــــــــــــــــرات

کوچه ای را بود نامش معرفت

مردمانش با مرام از هر جهت

سیل آمد کوچه را ویرانه کرد

مردمش را با جهان بیگانه کرد

هرچه در آن کوی بود از معرفت

شست و با خود برد سیل بی صفت

از تمام کوچه تنها یک نفر

خانه اش ماند و خودش جست از خطر

رسم و راه نیک هرجا بود و هست

از نهاد مردم آن کوچه است

چونکه در اندیشه ام اینگونه ای

حتم دارم از بچه های آن کوچه ای

سعید علیزاده پروین

تعداد بازدید از این مطلب: 70


  1. List item
  2. List item
  3. List item
  4. List sub item
  5. List sub item
  6. List sub item

تعداد صفحات : 22
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد